رسيد موکب نوروز و چشم فتنه غنود

شاعر : ملک الشعرا بهار

درود باد بر اين موکب خجسته، درود رسيد موکب نوروز و چشم فتنه غنود
به فرق کوه يکي مغفري است سيم اندرود به کتف دشت يکي جوشني است مينا رنگ
سحاب لل پاشد همي به سيمين خود سپهر گوهر بارد همي به مينا درع
گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود شکسته تاج مرصع به شاخک بادام
چنان بود که سر نيزه‌هاي خون‌آلود به طرف مرز بر آن لاله‌هاي نشکفته
چنان بود که گه مسکنت جبين يهود به روي آب نگه کن که از تطاول باد
گواه موسي يابي و معجز داوود صنيع آزر بيني و حجت زردشت
به هرچه برگذري، اندهي کند بدرود به هرکه درنگري، شاديي پزد در دل
يکي است شاد به چنگ و يکي است شاد به رود يکي است شاد به سيم و يکي است شاد به زر
مرا به خرمي ملک شاد بايد بود همه به چيزي شادند و خرم‌اند و ليک